باتوهستم... باتو

روایت شعر زندان

باتوهستم... باتو

روایت شعر زندان

سرگردان.................................................آهوی رها

سرگردان........خموش
درکوچه های خاطره می گردم

هنوز صدای پای تو در گوشم طنین انداز است
آنگاه که.........
در بی تابی اولین قرار

دز ذهن خود بدنبال
زیباترین واژه ها می گشتم

تا بپای تو بریزم..
گشتم و گشتم........

........ودوستت دارم را درزرورقی
از گل سرخ ولبخند
تقدیمت کردم......................
گفتی:
گل سرخ........می خشکد ولی
دوستت دارم را در تنگ بلورین بر تاقچه دلم خواهم گذاشت
تا همیشه تازه بماند..
نمی دانم هنوز بیادم هستی؟
هنوز هم دوستم داری؟
 ولی من هنوز هم در پس کوچه های یاد تو
سرگردانم..
هنوز هم دوستت می دارم.